रीहऌॠऋँ مـــن و تـــو ऋँॠऌहरी

▒▒ عشق من ، دلتنگم ، غمگینم و خسته. دلم برای با تو بودنها تنگ شده. دلم برای خنده های زیبایت تنگ شده. عشق من برگرد. برگرد و عاشق خسته ات را دوباره به اوج ببر که حال وقت رفتن نبود ، وقت تنهایی نبود و من ، و من طاقت خالی ماندن دستانم را ندارم. برگرد و بازهم دستانم را گرمی بخش . برگرد و باز هم دلم را نورانی کن ، که همانا تو معشوق من هستی و همیشه خواهی بود ▒▒

قصه این روزها...

 

 

www.man.o-to.lxb.ir

 این روزها

دلم اصرار دارد
فریاد بزند؛
اما . . .
من جلوی دهانش را می گیرم،

وقتی می دانم کسی تمایلی به شنیدن صدایش ندارد!!!

این روزها من . . .

خدای سکوت شده ام؛
خفقان گرفته ام تا آرامش اهالی دنیا،
خط خطی نشود . . .!

سکوتی میکنم به بلندی فریاد...

فریادی که فقط و فقط خدا آگاه باشد

از راز دلم؛

از این روزهای تنهایی و دوری و...!!

تا پیش از این بر نادان میکردم سکوتم را

و اکنون بر دل و دیده و اهل دنیا!!

حسرت،که در این هجوم تاریکی

صدای سکوت دل هم به جایی نمیرسد...!

[ دو شنبه 5 تير 1391برچسب:شعر شعر عاشقانه,شعر غمگین,شعر سکوت,شعر تنهایی, ] [ 1:7 ] [ ミ نویسنده : مسعود ミ ] [ ]


خسته ام...

 

www.man.o-to.lxb.ir

 در خویش خسته‌ام!تکرار می‌شود همه‌ی لحظه‌های درد

دیگر ستاره‌های یخی نیز رفته‌اند…

 

ماه از درونِ شب به زمین فحش می‌دهد
تکرار می‌شود همه‌چیزی به رنگِ زرد

 

بنگر؛ آغوشِ خنده به رویم شکسته‌است
از شاخه‌های درختی که کشته شد
“تابوتِ مردنِ پرواز” زنده‌است
دیگر همیشگی شدنِ شعر مرده‌است.

 

 از خویش خسته‌ام

 هر چیزِ تازه در دلِ من می‌شود سیاه
هر رنگِ تازه در نظرم می‌شود تباه
هر روز می‌شکند ریسمانِ من
هر روز پاره می‌شود ایمانم از گناه

 

 از هم گسسته‌ام

 هر چیزِ خوب تو گویی دروغ بود
حتی ستاره‌های یخی نیز مرده‌اند
دیگر ادامه‌ی این راه بسته‌است
حتی خدای من امروز
خسته‌است.

[ یک شنبه 4 تير 1391برچسب:شعر,شعر خستگی,شعر عاشقانه,شعر غمگین, ] [ 23:29 ] [ ミ نویسنده : مسعود ミ ] [ ]


سکوت بی پایان...

 

 

www,man.o-to.lxb.ir

تنها ، بی همزبان ، خسته و یک سکوت بی پایان ... 

در آغوش تنهایی ، آرام اما از درون نا آرام ... 

میخوانم همراه با سکوت ترانه دلتنگی را ... 

میدانم که کسی صدای مرا نمیشنود ، اما چاره نیست باید سکوت این لحظه ها را با فریادی بی صدا شکست ! 

همدلی نیست اینجا که با دل همنشین شود ، همدردی نیست که با قلبم همدرد شود ، همنفسی نیست که به عشقش نفس بکشم ! 

سکوت ، سکوتی در اعماق یک قلب بی طاقت ، مثل این دلشکسته که به امید طلوعی دوباره ، امشب را تا سحر بیدار نشسته ! 

دیگر صدای تیک تیک ساعت نیز بیصداست ، زمان همچنان میگذرد اما خیلی کند! 

انگار عاشق این لحظه هاست ، با ما نامهربان است ، دوست دارد لحظه های تنهایی را ! 

خواستم همزبانم دل تنهایم باشد ، انگار که این دل نیز در حسرت روزهای عاشقیست! 

و تنها سکوت در فضای دلگیر خانه ، حس میکنم بیشتر از هر زمان بی کسی را ! 

قطره ای اشک در چشمانم حلقه زد ، بغض گلویم شکست ، و اینبار چند لحظه ای سکوت با صدای گریه هایم شکست 

اشکهایم تمام شد ، دوباره آرام شدم ، سکوت آمد و دوباره آن لحظه ی تلخ تکرار شد!
[ جمعه 2 تير 1391برچسب:شعر,شعر عاشقانه,متن غمگین,متن عاشقانه,شعر غمگین,متن غمگین از تنهایی, ] [ 22:2 ] [ ミ نویسنده : مسعود ミ ] [ ]


صفحه قبل 1 2 3 صفحه بعد